دهقان پير با ناله ميگفت : ارباب ! آخر درد من يكي دوتا نيست با وجود اين همه بد بختي
نميدانم ديگر خدا چرا ب من لج كرده و چشم تنه دخترم را چپ آفريده دخترم همه چيز را دوتا
ميبيند ! ارباب پرخاش كرد كه : بد بخت چهل سال است نان مرا زهر مار ميكني مگر كور
هستي نيبيني كه چشم دختر من هم چپ است ؟ دهقان گفت : چرا ارباب ميبينم ولي
چيزي كه هست اين است كه دختر شما همه ي ين خوشبختي هارا "دو تا" ميبيند ولي ختر من
اين همه بدبختي را
نظرات شما عزیزان:
[ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,
] [ 18:38 ] [ زهره ][